دخترک دراز کشیده و چشمهایش را بسته !
آرامـِ آرام . . .
گویی مرده !
اما گآه و بیگاه بغضی مینشیند در گلویش . . .
تکانی میخورد،نفس هایش عمیق میشود !
دستهایش را محکم روی چشمهایش میمالد . . .
آرام که شد،گمان میبری که مرده باشد !
[ دخترک عاشق ] را میگویم،دخترک . . .